نویسنده:پیمان باقری تلواژگانی (1)

 

سلسسله سامانیان یکی از مهم ترین حکومت های قرون اولیه یا دوران متقارن ایران اسلامی می باشد. به طوری که عدم شناخت و آگاهی نسبت به این موضوع‏، خلل بزرگی در بررسی وضعیت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی آن دوران و هم چنین زمان های بعد از آن ایجاد می کند. بنابراین بررسی ابعاد گوناگون این حکومت تاثیر بسیار مهمی در نوع نگرش و دید تاریخی ما نسبت به آن دوران می گذارد. در مورد اهمیت این دوره می توان به گفته كرستین سن مراجعه کرد: «« دولت هاى نخستینى، كه پس از ضعف عباسیان در كشور ایران برپاى خاستند، همه بناى قدرت خویش را بر پاره‏هاى سوابق قدیم نهادند، و دوره درخشان سامانیان‏، كه نخستین جلوه روح ایرانى بعد از اسلام به شمار است، در واقع انعكاسى از عظمت ساسانى است در این وقت، اگر چه قسمت اعظم طبقه عالیه نجباى ایران از میان رفته بود، دهقانان، كه به منزله تنه درخت اجتماعى محسوب می شدند، هنوز برجاى بودند. این صنف از مردم ایران یادگارهاى باستان و سابقه‏هاى پر افتخار قدیم را، در قلوب خود مشتعل و تازه نگاه می داشتند.»»(كریستن‌سن، 1368: 666)
برای ورود به بحث مورد نظر باید پیش زمینه ای هر چند کوتاه، نسبت به آغاز حکومت سامانیان با توجه به گفته های منابع مختلف داشت. سامانیان به سامان كه نام قریه‏اى در ماورا النهر بوده؛ منسوب هستند. این روستا از آبادی هاى نزدیك سمرقند بوده و ایشان كه در اصل زردشتى و از امراى محلى ایرانى بوده‏اند؛ در این قریه به ارث امارت می کردند و به همین جهت هر یك از ایشان را - سامان خداه - یعنى بزرگ و صاحب قریه سامان می خواندند.(راوندی، 1382، ج2: 226) به گفته اكثر مورّخین سامانیان از فرزندان - بهرام چوبینه - سردار معروف هرمز چهارم و خسرو پرویز بودند؛(نرشخی، بی تا، 91) لیكن این انتساب هم مانند سایر نسب ‏هائى كه در قرون سوّم و چهارم ه.ق براى امرا و متنفّذین ایران نقل می كرده‏اند؛ محلّ تأمل است. به قول مشهور كه بافسانه بیشتر نزدیك است تا به حقیقت سامان خداه جدّ امراى سامانى ابتدا به شغل ساربانى روزگار می گذرانیده ولی پس از مدّتى بر اثر همّت بلند به مانند یعقوب لیث صفاری به شغل جدید عیاری و راهزنى روی آورده و پس از جمع یارانى به دور خود، بر شهر قدیم چاچ – شاش - در محل تاشكند حالیّه تسلط پیدا نمود و به حکومت آن جا رسید.(پیرنیا و اقبال آشتیانى‏، 1380: 219، قدیانی، 1387، ج1: 38)
در این زمینه مراجعه به روایت گردیزی خالی از لطف نیست. وی نسب نامه ای طولانی در مورد سامانیان می نویسد: «« و نسب او سامان خداه بن خامتا بن نوشبن طمغاسب شادل بن بهرام چوبین بن بهرام حسیس ...... سر منوچهر بن كوزك بن ایرج بن افریدون بن اثفیان بیك .......... جمشید بن‏ و یونكهان ....... بن منشى بن كیومرث پادشاه نخستین كه بر زمین بود.»»(گردیزی، 1363: 2-321) قاعدتا این نسب نامه با توجه به این که تمامی حکومت های آن دوره برای جلب توجه و هم چنین مشروعیت پذیری بین مردم این کار را انجام می دادند؛ خالی از اشکال نیست و به طور قطع ساخته و پرداخته مورخان و نسب سازان آن دوره می باشد.
به هرحال اطلاعات گسترده و دیگری از وضعیت خاندان سامانی در آن دوران وجود ندارد. با این وجود در اوایل قرن دوم ه.ق سلیمان حاکم اموی - خالد بن عبد الله قسرى -‏ را بر حكومت عراق گماشت و او برادرش - اسد بن عبد الله قسری - را به والی گری خراسان فرستاد و او همچنان در خراسان بود؛ تا هنگامى كه هواداران - محمد بن على بن عبد الله بن عباس - معروف به امام در خراسان ظاهر شدند.(دینوری، 1383: 325) ظاهرا سامان‏ خداه‏ در زمان اسد به مذهب اسلام روی آورد و پسرش را به همین دلیل به نام حكمران خراسان، اسد نامیده است.(نرشخى‏، بی تا، 91؛ قدیانی، 1387، ج1: 448)
از زندگانى اسد اطّلاع مبسوطى در دست نیست؛ همین قدر مشخص است كه او در ایّامى كه مأمون در مرو اقامت داشت از 193 تا 202 ه.ق، با چهار پسر خود نوح، احمد، الیاس و یحیى به خدمت وی رسید و مأمون او و پسرانش را پذیرا شد. البته پیش زمینه این امر به دوران هاورن الرشید می رسید. آن ها در دوره هارون الرشید بر اثر خدت بزرگی به دستگاه خلافت از سوی فرزندان اسد صورت گرفت، وفاداری آن ها به عباسیان مشخص شد و به کارهای بزرگتری گمارده شدند. در اواخر حکومت هارون الرشید رافع‏ بن‏ لیث بر وی خروج کرد. خلیفه هرثمة بن اعین‏ را به حرب وى فرستاد؛ اما کاری از پیش نبرد و رافع‏ سمرقند را در حصار گرفت. به همین دلیل هرثمه در كار وى عاجز شد. مأمون‏ که به همراه هارون الرشید به خراسان آمده بود، به سبب همین حادثه نامه‏اى به فرزندان‏ اسد نوشت و از آن ها خواست تا در این موضوع به هرثمه کمک نمایند. در این میان فرزندان اسد به جای تقابل و جنگ به میانجیگری میان دوطرف پرداختند و رافع را به تسلیم در برابر خلیفه راضی کردند. بر این اساس دل هارون از آن كار فارغ گشت و خطر نابودی خراسان رفع شد. حل این اختلاف به تدبیر مامون تمام شد و این منظور و کمک فرزندان اسد در چشم مامون بسیار برگ جلوه نمود.(نرشخی، 1363: 5-104)
براین اساس سمرقند را به نوح، فرغانه به احمد، چاچ را به یحیى و هرات به الیاس واگذار شد. نرشخی در این زمینه می نویسد که: «« لما صارت الخلافة للمأمون صار غسان بن عباد أمیر خراسان فأمره المأمون بأن یولى أبناء أسد بن سامان‏ خداة، فأعطى كلا منهم مدینة هامة من مدن خراسان جزاء ما أسلف. و ولى غسان بن عباد نوحا بن أسد أمیرا على سمرقند، و أحمد بن أسد أمیرا بمرو، و كان ذلك سنة اثنتین و مائتین»»(نرشخی، بی تا، 112) در واقع سمرقند به نوح، فرغانه به احمد، چاچ و اشروسنه به یحیى و هرات را به الیاس واگذار شد.(صفا، 1378، ج1: 204) این واقعه بیانگر این موضوع می باشد که خاندان سامانی به دلیل انجام خدمات صادقانه برای حکومت عباسیان چقدر مورد عنایت خاص خلیفه قرار داشتند که هر یک از این برادران به حکومتی منطقه ای در ماوراء النهر برگزیده شدند. این مسئله را باید شروع واقعه ای قدرت گیری سیاسی آن ها به حساب آوریم که در آینده با اقدامات امیر اسماعیل به سرانجام واقعی خود رسید.
روند حکومتی فرزندان اسد در زمان طاهریان (206-259 ه.ق) هم چنان ادامه پیدا کرد. آن ها مورد حمایت و عنایت خاندان طاهر قرار داشتند و به اجرای سیاست های مورد نظر آن ها کمک فراوانی مر کردند. برای نمونه می توان به همکاری نوح بن اسد در دستگیری افشین اشاره کرد. افشین درباره نوح‏ بن‏ اسد نامه‏هاى مكرر به عبد اللَّه بن طاهر نوشته بود و خبر داده بود كه نوح به املاك وى و حدود وى تجاوز مى‏ كند. به همین دلیل عبد اللَّه بن طاهر (213-230 ه.ق) به نوح بن اسد نامه ای نوشت و وى را از آنچه امیر مؤمنان درباره حسن نوشته بود؛ خبردار كرد و دستور داد یاران خویش را فراهم كند که براى امر وی مهیا باشند. در همان زمان عبد اللَّه بن طاهر به حسن بن افشین نیز نامه ای نوشت و به وی خبر داد كه نوح بن اسد را از حکومت سمرقند معزول كرده و او را ولایتدار آن ناحیه نموده است و نامه عزل نوح را به نزد وى فرستاد. افشین نیز با اندكى یار و سلاح به نزد نوح بن اسد رفت. وی كه گمان می کرد که ولایتدار آن ناحیه شده است. اما نوح او را به بند كرد و به نزد عبد اللَّه بن طاهر فرستاد، حاکم طاهری نیز او را به نزد معتصم فرستاد.(طبری، 1375، ج13: 5925)
نوح بن اسد در سال 227 ه.ق از دنیا رفت و پس از آن یحیی نیز به سال 241 ه.ق فوت نمود. از این پس در میان بازماندگان خاندان سامانی بیشترین قدرت را احمد به دست رفت. نرشخی می نویسد که : «« و نوح بن اسد را كه بزرگتر بود خلعت داد، و وى به سمرقند مى‏بود تا از دنیا برفت. برادر خویش احمد بن‏ اسد را خلیفه كرد. و این احمد بن‏ اسد مردى بود عالم و پارسا و به سمرقند مى‏بود.»»(نرشخی، 1363: 105)
از این پس سرنوشت خاندان سامانی را فرزندان احمد بن اسد تعیین کردند. احمد که از سایر برادران بزرگ تر بود؛ با زیرکی تمام به اداره امور مناطق تحت حفاظت خویش پرداخت و درطی سالیان حکمرانی خویش، به تثبیت قدرت در منطقه ماوراء النهر پرداخت. راوندی می نویسد که: «« سرانجام احمد بن‏ اسد، حكومت و فرمانروایى را براى فرزندان این خاندان به ارث گذاشت.»»(راوندی، 1382، ج9: 514)
پس از مرگ وی در سال 250 ه.ق، نصر پسر بزرگ او در سمرقند به جای او با منشور حکومتی خلیفه - واثق بالله - ‏بر ماوراء النهر به حکومت پرداخت.(نرشخی، 1363: 106) البته احمد به اسد پیش از مرگ مقدمات حکومت وی را فراهم نموده بود و به همین دلیل نصر (250- 279 ه.ق) بدون مشکلی به اداره امور پرداخت.
حاکم جدید سامانی شهر سمرقند را بر فرمانروایی خویش انتخاب کرد و به حکومت پرداخت و هم چون قبل هر یک از برادران خویش را به حکمرانی شهرهای مختلف در ماوراء النهر منصوب کرد. بر طبق قاعده والی ماوراء النهر از سوی حاکم طاهری انتخاب می شد؛ اما در این زمان، حکومت طاهریان بر اثر ضعفی که بر آن حاصل شده بود؛ قادر به نظرات بر مناطق دیگر نبود. در آن زمان محمّد طاهرى با دو حریف قوى پنجه یكى داعى كبیر - حسن بن زید - علوى و دیگری یعقوب بن لیث صفّارى درگیر بود و سرانجام در سال 259 ه. با تسخیر نیشابور توسط حاکم سیستانی و حبس محمّد بن طاهر سلسله طاهرى پس از 53 سال امارت به پایان رسید.(پیرنیا و اقبال آشتیانى‏، 1380: 112)
از این پس را باید دوره جدیدی در تاریخ قدرت گری خانددان سامانی به حساب آورد؛ به طوری که روند امور کاملا متفاوت با قبل به پیش می رفت و اوضاع به نفع آن ها به اتمام رسید. خلیفه عباسی برای مقابله با یعقوب بن لیث که از قدرت گیری بیش از حد او جلوگیری کند؛ منشور حکومت ماوراء النهر را برای نصر بن احمد 261 ه.ق صادر کرد.(تتوی و قزوینی،1382، ج3: 1618) این واقعه بسیار مهمی می باشد؛ به طوری که تتوی در ذیل نام نصر بن احمد می نویسد: «از وقایع این سال، فوت نصر بن‏ احمد بن اسد بن خاقان سامانى كه اوّل سلاطین سامانیه بود.»»(تتوی و قزوینی،1382، ج3: 1654) بنابراین نصر بن احمد به عنوان اولین حاکم رسمی از سوی خلیفه با حکم و امضای او به حساب می آید. از این پس وجهه سیاسی خاندان سامانیان در نزد دیگران تغییر یافت و آن ها خود را هم برابر طاهریان حاکمان گذشته خراسان و هم چنین قانونی و برتر از صفاریان تلقی می کردند.
خاندان سامانی که تا این زمان 261 ه.ق از نردبان قدرت در ماوراء النهر بالا رفته بودند؛ در این زمان گسترش قدرت خود رد ماوراء النهر پرداختند و حکومت میان پسران احمد به عنوعی تقسیم شد. یکی از شهرای بسیار مهم این منطقه، بخارا بود. به دلیل خلاء قدرت در ایت منطقه شورش های گوناگونی به وجود می آمد. هم چنین ناامنی منطاقی که سامانیان در آن ها اعمال قدرت نمی کردند را فرا گرفته بود. همین امر پیش زمینه ای برای حضور اسماعیل در بخارا شد. نرشخس می نویسد که: «« اهل علم و صلاح از بخارا به نزدیك ابو عبد اللّه الفقیه پسر خواجه ابو حفص كبیر رحمة اللّه علیه‏ جمع شدند. و وى مبارز بود، با وى تدبیر كردند، در كار بخارا، و به خراسان امیرى نبود و یعقوب بن لیث‏ خراسان را به غلبه گرفته بود، و به بخارا رافع‏ بن هرثمه‏ با وى حرب مى‏كرد، و به خراسان نیز فتنه بود، و بخارا خراب مى‏شد از این فتنه‏ها. پس ابو عبد اللّه پسر خواجه ابو حفص نامه‏اى كرد به سوى سمرقند به نصر بن احمد بن اسد السامانى، و او امیر سمرقند و فرغانه بود. از او به بخارا امیر خواستند، او برادر خویش اسماعیل بن احمد را به بخارا فرستاد.»»(نرشخی، 1363: 108) بدین ترتیب نصر بن احمد برای سر و سامان دادن اوضاع بخار و هم چنین گسترش نفوذ خود در منطقه به فرستادن اسماعیل رضایت داد. البته باید گفت که نصر بدون استفاده از برادران خویش، قادر به تامین امنیت دیگر منطاق نبود.
اولین اقدام اسماعیل بن احمد، دستگیری حسین بن محمد الخوارجی بود. وی با تدبیر خاصی پیش از ورود به شهر بخارا، حسین الخوارجى را به عنوان نایب خویش انتخاب کرد و لشكر او را به اطاعت خویش در آورد. بدین ترتیب روز آدینه خطبه به نام نصر بن احمد خوانده شد و نام یعقوب لیث از خطبه انداختند.(نرشخی، 1363: 109)
پس از این اسماعیل با مشکلات زیادی در بخارا روبه رو شد که با تدبیر وی و کمک برادر بر تمامی آن ها غلبه یافت و توانست تسلط خویش را بر ماوراء النهر گسترش دهد. یکی از مشکلات وی در این شهر وجود توانگران و قدرت مندان شهر بودند. به همین دلیل اسماعیل به بهانه عذرخواهی آن ها را روانه دربار نصر نمود. اما پیش از آن به امیر نصر نامه نگاشت که آن ها را در بند نماید تا وى ملك بخارا را در کنترل داشته باشد. از جمله این افراد باید به ابو محمد بخارخدات و ابو حاتم یسارى می توان اشاره کرد. امیر نصر نیز این چنین عمل کرد. تا اسماعیل بخرا را گرفت آنگاه كه بخارا قرار گرفت.(رک اطلاعت بیشتر نرشخی، 1363: 13-109)
پس از مدتی بین دو برادر اختلاف و درگیری رخ داد. بدین صورت که اسماعیل تعهد نموده بود که سالیانه مبلغ پانصد هزار درهم از درآمد بخارا را برای نصر ارسال کند. اما وی به دلایل گوناگون از پرداخت این مبلغ سرباز زد و نصر برای تحکیم وی با لشگری به سمت بخارا حرکت نمود. البته در این جا باید به رابطه اسماعیل با رافع بن هرثمه نیز اشاره کرد که نصر از ایجاد چنین ارتباطی مابین آن ها نگران بود. به همین دلیل تطمیع کردن برادر را امری واجب می شمرد. به همین دلیل نصر بن احمد، لشكر عظیمی جمع نمود و آنگاه در سال 272 ه.ق به بخارا روی آورد. به محض اطلاع، امیر اسماعیل بخارا را خالى نمود. امیر نصر نیز به راحتی بخارا وارد شد. امیر اسماعیل برای مقابله با برادر خویش به وى نامه فرستاد و از او یارى خواست. رافع به این تقاضا جواب مثبت داد و با با لشكر خود حرکت کرد و از روى جیحون گذشت. این خبر به نصر رسید و وی به دلیل ترس از تصرف شهر سمرقند به تعجیل به طوایس رفت و بر سر راه آن ها را گرفت. پس از این امیر اسماعیل (با رافع) به بیابان رفتند و همه روستاهاى بخارا به تصرّف امیر نصر درآمد. به دلیل كمبود علوفه و غذا کار بر لشگر متحدان بسیار سخت گذشت.(پیرنیا و اقبال آشتیانى‏، 1380: 219؛ نرشخی، 1363: 5-113)
پس از مدتی رافع بن هرثمه که کاری از پیش نمی برد؛ به نزد نصر آمد و امیر به سبب آمدن وی تنگدل شد و قرار بر این شد که در کرمینه به حضور نصر برسند. در اینجا رافع به جای ایجاد دوباره جنگ، برای حفظ منافع خویش در خراسان به صلح میان دو برادر پرداخت. به همین دلیل دوباره به نزد امیر نصر نامه ای فرستاد و اعلام کرد؛ من به قصد حرب نیامده‏ام، بلکه آمده‏ام تا میان شما صلح ایجاد کنم. بر این اساس میان امیر نصر و اسماعیل با وساطت هرثمه صلح برقرار شد و جنگ میان خاندان سامانی در این زمان به پایان رسید. امیر نصر برای اطمینان خاطر خویش تنها امور خراج شهر بخارا را بر عهده اسماعیل نهاد و اموال دیوان و خطبه به نام وى نبود. هم چنین برادر خویش به نام اسحاق بن احمد را به امیری بخارا انتخاب کرد.(نرشخی، 1363: 115؛ تتوی و قزوینی،1382، ج3: 1655) بر این اساس کاملا مشخص می شود که اتحاد در خاندان سامانیان بر اثر کسب قدرت از میان رفته بود و باعث این امر امیر اسماعیل بود. تمرد وی از دستورات کاملا آینده ارتباط دو برادر را روشن می ساخت؛ به طوری که انتظاری از مسالمت طولانی میان آن وجود نداشت. امیر اسماعیل هم چنان در صدد کسب قدرت و استقلال در بخارا بود و نصر نیز نمی خواست که تسلط خویش را برادرانش در ماوراء النهر از دست بدهد؛ به همین جهت با هرگونی احساس خودسری آن ها برخورد می کرد. با این وجود حضور دوباره امیر اسماعیل در شهر بخارا، پیش زمینه تمرئ آینده وی را فراهم نمود؛ حتی با وجود اینکه وی از قدرت نظامی کافی در منطقه برخوردار نبود.
پس از مدتی امیر نصر به طلب مال، شخصی را نزد امیر اسماعیل فرستاد ولی وی بر خلاف قرارداد عمل نمود. در میان اسماعیل به نامه هرثمه نیز اهمیتی نداد. به همین دلیل بار دیگر امیر نصر به سمت بخارا با لشگری گران حرکت نمود. جنگ سختی میان دو برادر در سال 275 ه.ق به وجود آمد که شرح کامل آن در کتاب بخارا وجود دارد. نخست شکست بر سپاه امیر اسماعیل اتفاق افتاد وای در نهایت با رشادت و زیرکی وی، توانسیت نتیجه جنگ را تغییر دهد و به نفع خودش خاتمه دهد.(نرشخی، 1363: 6-115)
نرشخی در مورد برخورد دو برادر با یکدیگر می نویسد: «« امیر اسماعیل جماعتى‏ از خوارزمیان (را) بانگ بر زد، و از امیر نصر دور كرد. و از اسب فرود آمد. و ركاب او را بوسه داد. و سیماء الكبیر غلام پدر ایشان بود و سپهسالار، و (به) سیماء الكبیر كس فرستاد (و امیر اسماعیل او را خبر داد از این حال). نصر بن احمد از اسب فرود آمد، و نهالین‏بیفكند، و بنشست. و امیر اسماعیل برسید. و خویشتن‏ از اسب بینداخت و پیش آمد، و نهالین را بوسه داد، و گفت یا امیر حكم خداى این بود كه مرا بر تو بیرون آورد. و ما امروز به چشم خویش مى‏بینیم این كار بدین عظیمى را. امیر نصر گفت ما متعجبیم‏ بدین كار كه تو آوردى، كه اطاعت‏ امیر خود نداشتى، و فرمانى كه خداى تعالى بر تو كرده بود نگذاردى‏»»(نرخشی، 1363: 7-116)
پس از این واقه امیر اسماعیل به نصر توصیه نمود هر چه سریع تر به مقرر خویش بازگردد؛ پیش از آنکه رعیت بر او بشورند. پس از این واقعه امیر نصر چهار به حکمرانی خویش در سمرقند هم چنان ادامه داد و سپس در سال 279 ه.ق از دینا رفت. خلیفه پس از اطلاع از مرگ نصر، امیر اسماعیل به فرمانروای ماوراء النهر انتخاب کرد.(طبری، 1375، ج15: 6650)
به این صورت خاندان سامانی که از حکمرانی یک شهر کوچک در ماوراء النهر فعالیت سیاسی خویش را شروع کرده بودند. با گذشت زمان و تلاش فراوان آن ها به فرمانروای واقعی این منطقه تبدیل شدند. همان طور که گذشت؛ در این راه افراد متنفذ این خاندان درمقابل یکدیگر ایستادندو سرانجام اسماعیل توانست با غلبه بر برادرش اتحاد کاملی در منطقه ایجاد کند و به عنوان یگانه حاکم ماوراء النهر نزد دیگران شناخته شود.

پی‌نوشت‌ها:

1.کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی دانشگاه اصفهان.

منابع مقاله :
الف – فارسی:
1. پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانى‏، 1380، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه،‏ تهران، ‏خیام‏.
2. تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی، 1382، تاریخ الفی، مصحح غلام رضا طباطبایى مجد، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى.
3. دینورى، ابو حنیفه، 1383، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى‏، تهران‏، نشر نى‏.
4. راوندی، مرتضى، 1382، تاریخ اجتماعى ایران‏، ج2 و 9، تهران‏، انتشارات نگاه‏.
5. طبری، محمد بن جریر، 1375، تاریخ طبری، ج 12، ترجمه و مصحح ابو القاسم پاینده، تهران‏، اساطیر.
6. قدیانی، عباس،1387، فرهنگ جامع تاریخ ایران‏، ج1، تهران‏، انتشارات آرون‏.
7. كرستین سن، آرتور، 1368، ایران در زمان ساسانیان‏، ترجمه رشید یاسمى‏، تهران‏، دنیاى كتاب.‏
8. گردیزى، ابى سعید عبد الحى بن الضحاك بن محمود، 1363، مصحح عبدالحى حبیبى‏، تهران‏، دنیاى كتاب‏.
9. نرشخی، ابى بكر محمد بن جعفر، 1363، تاریخ بخارا، مصحح مدرس رضوى‏، تهران، توس‏.
ب – عربی:
10. نرشخی، ابى بكر محمد بن جعفر، ‏بی تا، تاریخ بخارى، مصحح امین عبد المجید بدوى و نصر الله مبشر الطرازى‏، قاهره‏، دارالمعارف.